نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نیروانا خانم دست بده

دختر گلم دوستت دارم نازنین مامانی این روزا شیرین تر از هرروزی. بابایی یادت داده بهت میگه دست بده تو هم دست میدی البته بعضی وقتا انجام نمیدیا.بای بای هم میکنی. وقتی بابا بزرگ بغلت میکنه لوستر و نگاه میکنی یعنی منو ببر بالا.مهارتت تو نشستن بیشتر شده اما همچنان یک وری میری.به پستونک وابسته شدی و واسش نق میزنی.ممه مامانم که دیگه نمیخوری و بازیگوشی میکنی.وقتی میخوام بهت بدم با دست هلم میدی.زورتم ماشاله زیاده. قربون روی ماهت برم از غلت خوردن موقع خواب بگم که پتو رو.میزنی کنار غلت میزنی جورابت در میاد.و مثل بابایی هستی.  عشق مامانی همچنان وقتی از اداره میام ذوق میکنی میخندی و منم باهات بازی میکنم. عشق مامانی فدای چشات ...
29 بهمن 1393

هشتمین ماهگرد نیروانا

هشت ماهه ی من ماهگردت مبارک. گل مامان عزیز زندگیم هشت ماه از عاشقی ما کنار هم میگذره هشت ماه با هم بودن لذتی به اندازه تمام دنیا برای من داشت . دوستت دارم و از خدا میخوام سلامتی و سایه پدر ومادر برات باشه. این ماه یه جشن سه نفره با هم گرفتیم و خدا رو شکر شاد بودیم کنار هم. این ماه رفتیم پیش خانم دکتر مهربونت و وزنت شده بود 8650 و قدت 73.5 و دور سرت 43.1 ماشاله رشدت خوب بود و یه خورده واسه خانم دکتر گریه کردی اما بعدش ازش خجالت می کشیدی. خانوم طلا این روزهای سرکار رفتن مامانی داره میگذره و چند وقت دیگه عید هست و چند روزی کنار هم می مونیم. دختر ماهم مهارتهای زیادی بدست آوردی اما...
15 بهمن 1393
1